آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
»سیزده بدر در شعر استاد شهریار | 0 | 2174 | aniaz |
»چرا خورشيد زرد است؟ | 0 | 1685 | aniaz |
»اعترافهای تکان دهنده طنز | 0 | 1588 | aniaz |
»درمانهای خانگی بیماریهای گوارشی | 0 | 1486 | aniaz |
»تشخیص فشارخون پایین | 0 | 1483 | aniaz |
»پنج میانبر صفحه کلید در ویندوز که اغلب فراموش شده هستند | 0 | 1588 | nina |
»فصل ها چگونه به وجود می آیند؟ | 0 | 1498 | nina |
»شعری زیبای از ابوالحسن ورزی | 0 | 1443 | nina |
»انواع داداش برای دخترای امروزی!! | 0 | 1499 | nina |
»چه عواملی سبب ایجاد یبوست می شوند؟ | 0 | 1413 | nina |
هدیه ای پر از محبت(داستان واقعی)
روزی دختر کوچکی کنار یک کلیسا در محلی ایستاده بود٬دخترک قبلا یک بار آن کلیسا را ترک کرده بود چون به شدت شلوغ بود.همان طور که از کنار آن کشیش رد می شد٬ با لحنی کودکانه همراه با گریه گفت: من نمیتونم به کانون شادی بیام!
کشیش با نگاه کردن به لباس های پاره٬کهنه و کثیف او تقریبا توانست علت را حدس بزند و دست دخترک را گرفت و به داخل برد و جایی برای نشستن او در کلاس ((کانون شادی)) پیدا کرد.
دخترک از اینکه برای او جایی پیدا شده بود بی اندازه خوشحال بود.شب موقع خواب به بچه هایی که جایی برای پرستیدن عیسی نداشتن فکر می کرد.
چند سال بعد٬آن دختر کوچولو در همان آپارتمان فقیرانه ی اجاره ای که داشتند ٬فوت کرد. والدین او با همان کشیش خوش قلب و مهربانی که با دخترشان دوست شده بئد٬تماس گرفتند تا کارهای نهایی و کفن و دفن دخترک را انجام دهد.
کشیش هنگام جابه جا کردن بدن دخترک یک کیف پول قرمز چروکیده و رنگ و رو رفته پیدا کرد که به نظر می رسید دخترک آن را از آشغال های دور ریخته شده پیدا کرده باشد.
داخل کیف ۵۷ سنت پول و یک کاغذ وجود داشت که روی آن با یک خط بد و بچگانه نوشته شده بود: این پول برای کمک به کلیسای کوچکمان است برای اینکه کمی بزرگتر شود تا بچه های بیشتری بتوانند به کانون شادی بیایند.
این پول تمام مبلغی بود که آن دختر توانسته بود در طول دو سال به عنوان هدیه ای پر از محبت برای کلیسا جمع کند.
چشم های کشیش با خواندن نامه پر از اشک شد٬فهمید که بایدچه کار کند٬پس نامه و کیف پول را برداشت و به سرعت به کلیسا رفت و پشت بلند گو قصه فداکاری و از خود گذشتگی آن دختر را تعریف کرد.
او احساسات مردم کلیسا را بر انگیخت تا دست به کار شوند و پول کافی فراهم کنند تا بتوانند کلیسا را بزرگ تر کنند.اما داستان اینجا تمام نشد...
این داستان در یکی از روزنامه ها چاپ شد٬آن را چاپ کرد.بعد از آن یک دلال معاملات ملکی مطلب روزنامه را خواند و قطعه زمینی را به کلیسا پیشنهاد کرد که هزاران هزار دلار ارزش داشت.وقتی به آن مرد گفته شد که آن ها توانایی خریدد زمینی به آن مبلغ را ندارند٬او حاضر شد زمینش را به قیمت ۵۷ سنت به کلیسا مبالغ بسیاری هدیه کردند و تعداد زیادی چک پول هم از دور و نزدیک به دست آن ها می رسید.
در عرض پنج سال هدیه آن دختر کوچک تبدیل به ۲۵۰ هزار دلار پول شد که در آن زمان پول خیلی زیادی بود (در حدود سال ۱۹۰۰)محبت فداکارانه او سودها و امتیازات بسیاری را به بار آورد.
وقتی در شهر فیلادلفیا هستید٬به کلیسای Temple Baptist Church که ۳۳۰۰ نفر ظرفیت داردسری بزنید و همچنین از دانشگاه Temple University که تا به حال هزاران فارغ التحصیل داشته نیز دیدن کنید.
همچنین بیمارستان سامری نیکو (Good Samaritan Hospital) و مرکز(کانون شادی) که صدها کودک زیبا در آن هستند را ببینید.مرکز ((کانون شادی)) به این هدف ساخته شد که هیچ کودکی در آن حوالی روزهای یکشنبه را خارج از آن محیط باقی نماند.
در یکی از اتاق های همین مرکز می توانید عکسی از صورت زیبا و شیرین آن دخترک ببینید که با ۵۷ سنت ولش٬که با نهایت فداکاری جمع شده بود٬چنین تاریخ حیرت انگیزی را رقم زد.در کنار آن٬تصویری از آن کشیش مهربان٬دکتر راسل اچ.کان ول که نویسنده کتاب ((گورستان الماس ها)) است به چشم می خورد.این یک داستان حقیقی است که نشان می دهد خداوند قادر است که چه کارهایی با ۵۷ سنت انجام دهد.
حکایت از خود گذشتگی
در روزگاری که بستنی با شکلات به گرانی امروز نبود، پسر ده ساله ای وارد بستنی فروشی هتلی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای گرفتن سفارش به سراغش رفت.
پسر:«بستنی با شکلات چند است»؟
خدمتکار:« پنجاه سنت».
پسر دستش را در جیبش کرد و گفت:«بستنی خالی چند است»؟خدمتکار با توجه به اینکه تمام میز ها پر شده بود و عده ای بیرون از بستنی فروشی منتظر خالی شدن میز ایستاده بودند، با بی حوصلگی گفت:«سی و پنج سنت».
پسر دوباره پول هایش را شمرد و گفت:«پس برای من یک بستنی بیاورید».
خدمتکار رفت و بستنی آورد و صورت حساب را روی میزگذاشت و رفت. پسر بستنی را تمام کرد؛ صورت حساب را برداشت و به صندوق دار پرداخت کرد و رفت. هنگامی که خدمتکار برای تمیز کردن میز رفت، گریه اش گرفت.پسر بچه روی میز در کنار بشقاب خالی پانزده سنت برای او انعام گذاشته بود .
یعنی او میتوانست باپول هایش یک بستنی با شکلات بخرد اما چون پولی برای انعام دادن برایش باقی نمیماند، این کار را نکرده بود و بستنی خالی خورده بود.
انفاق
باب توبه
پیامبر(ص) فرمود: آری ، راه توبه بر همگان هموار است . تو نیز از آن محروم نیستی.
مرد حبشی از نزد پیامبر(ص) رفت .مدتی نگذشت كه بازگشت و گفت :
یا رسول الله ، آن هنگام كه معصیت می كردم ، خداوند مرا می دید ؟
پیامبر (ص) فرمود : آری ، می دید .
مرد حبشی ، آهی سرد از سینه بیرون داد و گفت: توبه ،جرم گناه را می پوشاند .چه كنم با شرم آن ؟
در دم نعره ای زد و جان بداد .
مقام انسان
ابوسعید ابوالخیر را گفتند: كسی را می شناسیم كه مقام او آن چنان است كه بر روی آب راه می رود.
شیخ گفت: كار دشواری نیست، پرندگانی نیز باشند كه بر روی آب پا می نهند و راه می روند.
گفتند: فلان كس در هوا می پرد.
گفت: مگس نیز در هوا می پرد.
گفتند: فلان كس در یك لحظه، از شهری به شهری می رود.
گفت: شیطان نیز در یك دم، از شرق عالم به غرب آن می رود، این چنین چیزها، چندان مهم و قیمتی نیست.
عذاب خداوند
گویند در بنى اسرائیل ، مردى بودكه مى گفت : من در همه عمر ، خدا را نافرمانى كرده ام و بسگناه و معصیت كه از من سر زده است ؛ اما تاكنون زیانى و كیفرى ندیدهام. اگر گناه ، جزا دارد و گناهكار باید كیفر بیند ، پس چرا ما را كیفرى وعذابى نمى رسد؟!
در همان روزها ، پیامبر قوم بنى اسرائیل ، نزد آن مرد آمدو گفت :
خداوند مى فرماید كه ما تو را عذاب هاى بسیار كرده ایمو تو خود نمىدانى. آیا تورا از شیرینى عبادت خود محروم نكرده ایم؟ آیا در مناجات را برروى تو نبسته ایم؟ آیا امید به زندگى خوش در آخرت را از تو نگرفته ایم؟عذابى بزرگتر و سهمگین تر از این مى خواهى؟
بازی The Amazing Spider Man
به نظر بازی خوبی میآید و شاید بتوان آن را از برخی جهات با Batman: Arkham City مقایسه کرد.بازی توسط استودیوی Beenox در حال ساخت است و به تازگی دمویی هم از اینعنوان منتشر کرده اند. در این دمو مشاهده شد که بازی Open-World است ودارای محیط های سربسته و داخلی هم هست. در این بازی شخصیت مرد عنکبوتی ازقدرت جدیدی به نام Web Rush بهره می برد که این اجازه را به بازیکنان میدهد تا بتوانند دشمنانشان را به صورت مخفی-کارانه از بین ببرند. در اینبازی می توانید با دشمنان زیادی مبارزه کنید و همانند بازی Arkham Cityضربه های مختلفی را اجرا کنید و حتی از حمله آن ها نیز جاخالی دهید. منبع:پردیس گیم
بازی Hitman:Sniper Challenge
اگر از علاقمندان به بازیهای اکشن باشید حتما با سری محبوب هیتمن آشناهستید . هیتمن را میتوان یکی از پرطرفدارترین بازیها در ژانر اکشن دانست که سالهای زیادی است که جای خود را میان گیمرها باز کرده و تا کنون چندیننسخه آن با فروش بسیار بالایی در دنیا مواجه شده است .این عنوان جدید با نام Hitman: Sniper Challenge ارائه شده است .در این بازی همانطور که از نام آن پیداست Sniper یا تفنگ تک تیر اندازدوربین دار هیتمن حرف اول را میزند و باید سعی کنید همراه آن دشمنان رانابود کنید و ماموریتهای مختلف خود را به پایان برسانید .این بازی در اختیاری کسانی که بازی Hitman: Absolution را از GameStop پیش خرید کنند، قرار می گیرد در واقع می توان گفت این بازی یک دموی قابل بازی از بازی Hitman: Absolution می باشد.
کودک وخدا
کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: «می گویند فردا شما مرا به زمین میفرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟»
خداوند پاسخ داد: « از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفتهام. او از تو نگهداری خواهد کرد.» اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه :«اما اینجا در بهشت، من هیچ کار جز خندین و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند.»
خداوند لبخند زد «فرشته تو برایت آواز می خواند، و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود.»
کودک ادامه داد: «من چطور می توانم بفهمم مردم چه می گویند وقتی زبان آنها را نمی دانم؟»
خداوند او را نوازش کرد و گفت: «فرشته تو، زیباترین و شیرین ترین واژههایی را که ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی.»
کودک با ناراحتی گفت: «وقتی می خواهم با شما صحبت کنم، چه کنم؟»
اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: «فرشتهات، دستهایت را درکنار هم قرار خواهد داد و به تو یاد میدهد که چگونه دعاکنی.»
کودک سرش رابرگرداند وپرسید: «شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ »
- «فرشتهات از تو محافظت خواهد کرد، حتی اگر به قیمت جانش تمام شود.»
کودک با نگرانی ادامه داد: «اما من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما راببینم، ناراحت خواهم بود.»
خدواند لبخند زد و گفت: «فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه بازگشت نزد من را خواهد آموخت، گر چه من همیشه درکنار تو خواهم بود.»
در آن هنگام بهشت آرام بود اما صداهایی از زمین شنیده میشد. کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند.
او به آرامی یک سئوال دیگر از خداوند پرسید: «خدایا ! اگر من باید همین حالا بروم لطفاً نام فرشتهام را به من بگویید.»
خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد:
«نام فرشتهات اهمیتی ندارد. به راحتی او را مادر صدا کن .»استجابت دعا
یک نفر دلش شکسته بود، توی ایستگاه استجابت دعا منتظر نشسته بود، منتتظر. ولی دعای او دیر کرده بود.
او خبر نداشت که دعای کوچکش توی چهار راه آسمان پشت یک چراغ قرمز شلوغ گیر کرده بود. او نشست و باز هم نشست. روزها یکی یکی از کنار او گذشت روی هیچ چیز و هیچ جا از دعای او اثر نبود. هیچ کس از مسیر رفت و آمد دعای او با خبر نبود. با خودش فکر کرد پس دعای من کجاست؟ او چرا نمیرسد؟
شاید این دعا راه را اشتباه رفته است! پس بلند شد، رفت تا به آن دعا راه را نشان دهد. رفت تا که پیش از آمدن برای او دست دوستی تکان دهد. رفت پس چراغ چهارراه آسمان سبز شد. رفت و با صدای رفتنش کوچههای خاکی زمین جادههای کهکشان سبز شد. او از این طرف، دعا از آن طرف، در میان راه باهم آن دو رو به رو شدند. از صمیم قلب گرم گفت و گو شدند. وای که چقدر حرف داشتند. برفها کم کم آب میشود. شب ذره ذره آفتاب میشود.
و دعای هر کسی رفته رفته توی راه مستجاب میشود…
تو یک قهرمان هستی
صدایی از دوردست آمد: آآآی ی ی!!
پسرک با کنجکاوی فریاد زد: کی هستی؟
پاسخ شنید: کی هستی؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو!
باز پاسخ شنید: ترسو!
پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟
پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی!
صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی!
پسرک باز بیشتر تعجب کرد. پدر توضیح داد: مردم می گویند این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است. هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی عیناً به تو جواب میدهد.
اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتماً به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی، زندگی همان را به تو خواهد داد.
فرشته ی بیکار
روزی مردی خواب عجیبی دید. او خواب دید که در نزد فرشتگان است و کارهای آنها را نظاره می کند. هنگام ورود، دسته ی بزرگی را دید که سخت مشغول کارند و تندتند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته پرسید: شما چه کار می کنید؟!
فرشته در حالی که داشت نامه ها را باز می کرد، گفت: اینجا بخش دریافت است و ما دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید: شماها چه کار می کنید؟! یکی از فرشتگان با عجله گفت: این جا بخش ارسال است، ما الطاف و رحمت هایی خداوندی را برای بندگان می فرستیم.
مرد کمی جلوتر رفت و دید یک فرشته ای بیکار نشسته است مرد با تعجب از فرشته پرسید: شما چرا بیکارید؟!
فرشته جواب داد: این جا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده، باید جواب بفرستند، ولی فقط عده ی بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب بفرستند؟!
فرشته پاسخ داد: بسیار ساده است فقط کافیست بگویند:
*خدایا شکر*